-
روز شمار هفته آخر خرداد 88 به قلم ابراهیم رها
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 21:19
۱ تیر ۱۳۸۸ ساعت ۱۸:۳۱ به قلم ابراهیم رها نقل از سایت کلمه ستون نامههایی به سانی تعطیل شد. برای همیشه تعطیل شد. اگر ایراد و کاستی داشت پای من. اگر حسنی داشت پای سانی. سهم ما هم یک یادش بهخیر خالی. آنچه امروز مینویسم یک وقایعنگاری شتابزده است. شاید در فرصتی بشود آن را مبسوط نوشت. طنز کلامم کمتر است که تلخی این روزها...
-
قسمت هایی از رمان اَبله ِ محلّه
جمعه 29 خردادماه سال 1388 15:46
نوشته :کریستیان بوبن ترجمه : مهوش قویمی ژه روی لبه ی پنجره نشسته ، اگرچه این پنجره بسته است. نیمی از بدنش در آن سوی شیشه است ، به سمت سرما و صورتش را به سوی آلبن برگردانده ، به سوی خانه ، همان لباس نخی قرمز را بر تن دارد. بیرون از خانه ، برف می بارد. این رنگ قرمز ، روی زمینه ی سفید ، بسیار زیباست . - زود باش آلبن . به...
-
۲۵خرداد1388
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 17:01
خبرنگار موج سوم لحظاتی پیش (ساعت 14:30) مطلع شد که میرحسین موسوی, مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی علیرغم عدم صدور مجوز برای راهپیمایی مدنی و قانونی امروز ساعت 16 از میدان انقلاب تا آزادی, به منظور احترام به حامیان خودء فراخواندن آنان به آرامش و صحبت با آنان قطعا در میان آنها حضور مییابند. حضور زهرا رهنورد نیز در این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 15:17
هراس من همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گور کن از آزادی انسان بیشتر باشد ! آمار واقعی انتخابات ۲۲ خرداد لو رفت راه پیمایی 25/3/1388 ساعت 4 بعد از ظهر
-
به خاطر ناهید
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 16:59
نه... بر می گردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی منند ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟ با حسین آمدم وبا او برمی گردم ... اینجا تا دلت بخواهد بوی غربت می دهد ... نه... بی تو بودن را نمی شود بیش از این تاب آورد... بر میگردم ... به خاطر ناهید... که بداند: این فاصله ی دور مرا طرد نکرده ست... به خاطر خودم ... به خاطر تو......
-
پاییز
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 19:35
پاییز هم بی تو پاییز نمی شود آنقدر باران نبارید شعر هایم ترک برداشت! ............... غریبی غریب... مثل کودکی هایم غریبی... و باز نمی گردی.
-
...؟...؟...؟
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 09:54
تو... نه ، با خودتم... مطمئنی که پاهات روی زمینه.... مطمئنی که با پاهات رو زمین راه می ری؟ اما من مطمئن نیستم... مطمئن نیستم که زمین زیر پام باشه... خب هر چیزی ممکنه...شاید زمین توهم زمین باشه... شاید...هیچ چی سر جای خودش نباشه.... تو ...تو اصلا مطمئنی که وجود داری؟هستی؟آدم...یه آدم زنده؟ اما مطمئن نیستم...مطمئن نیستم...
-
سلام
جمعه 4 خردادماه سال 1386 22:58
غریب مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم ...................... سلام.