هراس من
همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گور کن
از آزادی انسان
بیشتر باشد !
نه...
بر می گردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
با حسین آمدم وبا او برمی گردم ... اینجا تا دلت بخواهد بوی غربت می دهد ... نه... بی تو بودن را نمی شود بیش از این تاب آورد...
بر میگردم ... به خاطر ناهید... که بداند:
این فاصله ی دور مرا طرد نکرده ست...
به خاطر خودم ... به خاطر تو...
آخرخط ... راست راستی آخر خط بود...
گاهی آدم به آخر خط که می رسد... باید راه رفته را بازگردد.
بر می گردم:
پاییز هم بی تو پاییز نمی شود
آنقدر باران نبارید
شعر هایم ترک برداشت!
...............
غریبی غریب...
مثل کودکی هایم
غریبی...
و باز نمی گردی.