مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
......................
سلام.
صلام.!
زیبا نوشتین.
سلام
امیدوارم هیچ وقت ته خط نباشی.
خوش اومدی.
با حسین شروع کردی. از ته خط. آنجا که خطوط چهرهای گم میشود در میان مه.
بوی دود میآید. بوی دهان مرده.
آیینه جیبی اما توی دستهای تو پی نفس میگردد.
روبرویم بایست. با آیینهای در دست. با انتشار هر آنچه نور.
با انتشار هر چه نفس.
سلام الهه خوب.
سلام . منزل نو مبارک . یک خبر خوب دیگه هم مبارک .
امیدوارم خوبی ها و شادی ها مداوم به سراغت بیاد .
سلام من در سایتhttp://irkut.ir دنبال یه دختر خوزستانی میگشتم که با شما بر خورد کردم ایدیتون گرفتم با من اگه تماس بگیرید
سلام بر زن روزهای برفی، الهه نازنین!
:
اینجا را تازه یافتم...
در حیرتم از مرام این مردم پست ، این طایفه زنده کش مرده پرست تاهست بذلت بکشندش به جفا ، تا مرد به عزت ببرندش سر دست
سرگرمی ها و علاقمندیها شما . سکوت . مسافرت . خوردن قهوه . شنا .عینک آفتابی ...... و بازی با جناب همستر که اینروزها افق تازه ای را برویت گشوده تو گویی نیمه گمشده خود را در محضر آن جناب یافته ای . راستی قرار بود برام کتاب بفرستی پس چی شد . بفرست ببینیم دیگه . لابد هرچی فرهنگ جبهه است میخوای بدی بمن . « عیبی نداره » از طریق علی آقا داداش ارغنون . البته اگه ایشون زمانی قصد عزیمت به تهران را داشت و گرنه دیگر هیچ .
بودن یا نبودن مسئله این است . اکنون که این خزعبلات را می نویسم اطمینان به حضورت ندارم . نه به آن یا آف لاین بودنت !! بلکه اطمینان به ادامه بقایت در دنیای وب نویسی . تو نسیمی بودی که بیموقع وزیدن گرفتی و بد موقع آرام شدی . نهالی بودی که غرس نشده ، درخت بیدی شدی که با هر بادی میلرزیدی و با هر لرزشی ، ریزشی کردی و اکنون شاخه تکیده ای گردیده ای که نه تاثیری به حال خود داری و نه ثمری برای دیگران . البته این رویه خلقا" ( خلقت ) و خلقا" ( خو و عادت ) در نهاد ما ایرانیها نهادینه شده که بی برنامه میائیم ، بی برنامه می مانیم و بی برنامه میرویم بی آنکه پای لرز خربزه هایی که خورده ایم بنشیم و یا مجبور به پاسخگویی به کسی باشیم که ماحصل این آیند و روند چه بود و چه بلایی بر سر کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش آورده ایم ...
نمیدانم این خزعبلات را میخوانی یا نه !؟! میخواهم بدانم که آیا وقت آن نرسیده که تصمیمی بگیری مهمتر از تصمیم کبری و تکلیف خود را بدوا" با خود و بعدا" با مخاطبینت روشن کنی ؟
تو در درونت بوف کوری داری که مشتاق ویرانه هاست . تو خود بوف کور خودی . اصالتا" تو مسموم نیش خویشی .عنقای ذهن تو بلند آشیانه است ، اما بوف کور درونت آنجا را مبدل به ویرانه میکند . مانند دوستی گرگ و شبان که حاصلی جز نیستی گوسفندان بدنبالش نیست . من امضای یادگاری بوف کور درونت ر ا بر روی ستونهایی که بنا کرده ای می بینم .
شاید سردی برخورد مخاطبینت تو را از ادامه راه دل سرد کرده و یا گرمی هوای اهواز از گرمی بازار وب نویسان کاسته ؟ آیا می توانی پاسخ دهی که ابتدا تو مخاطبینت را دل سرد کردی یا آنها تو را ؟ این معمای اول تخم مرغ خلق شد یا مرغ نیست ؟ جواب واضح و مبرهن است ، تو مخاطبینت را دلسرد کردی !!! بهر حال مدتهاست صدای شیهه اسب راهوار افکارت را که شادمانه در میدان خلاقیت می تاخت و یورتمه بداهت میرفت را نمی شنوم . اسفبار تر اینکه بجای آن اسب شاداب و پرهیاهو سایه یابوی خسته جانی بجا مانده که در حال احتضار است و فقدان حواس .نمیدانم در آسمان این دنیای مجازی ، مجاری تنفسی ات هنوز مشغول دم و بازدم است یانه ؟ نمیدانم این خزعبلات را خواهی خواند یا نه ؟ اما من نگران تو هستم . دوست دارم روزهای اوجت تکرار شود . مثل دریا که امواجش پس از آرامش موقت بازهم مواج می شوند و باز تکرار مکرر طوفان .
سلام نازنین بانو . کجایی ؟ برای صدازدنت گلویم عجیب می خارد ! با ما هم بله ؟؟؟
سلام.الهه نازنین.کجائی.هنوز از من متنفری.دوست دارم.وبلاگ تازه رو بهت تبریک میگم.
خانه ی نو را تبریک ..
با گل های یاس آمده بود ....
سلام .خیلی وقته به روز نکردید.
بر میگردم
میآیم و میروم و باز تو بر ایوان نیستی.